محل تبلیغات شما

بله. در یک دوره نوشتن خلاق آقای بیگ‌اسلیپ شرکت نمودم و انگیزه فراوان دارم برای چرت و پرت نویسی و کلا نوشتن. متن‌هایی رو هم بر این اساس اینجا درج خواهم کرد که اینطوری نوشته شدن. یه جمله رندوم تو ذهنم می‌سازم و می‌ذارم اول متن. بعد چنتا اینتر می‌زنم و یه جمله رندوم دیگه.

حالا این وسط رو پر می‌کنم و این دوتا جمله رو به هم می‌رسونم. اگه هر روز انجام‌اش بدم که عالیه. اگر ندم هم تخم سگی خواهم بود در دریای بی‌کران نادانی و جهل.

متن اول و امشب:

 

برو یه پارک پیدا کن واسه خودت. یه پارکی که بتونی توش آزاد باشی. قشنگ قدم بزنی، طناب بزنی، سنگ و اینا پرتاب کنی اینور اونور، رو ماسه‌هاش دراز بکشی و پروست بخونی. می‌دونم خوندن پروست رو دوست داری، پس الکی سعی نکن جلوی من ادای کسایی رو در بیاری که پروست نمی‌خونن. می‌دونم داری. در ضمن، می‌تونی اون شلنگ پلاستیکی رو هم از روی چشمات برداری. آره. همون که بهش می‌گی عینک. تو که اصلا عینکی نیستی. این بیشتر شبیه یه شلنگه. پس برش دار. خب. حالا جالب شدی. حالا اون چیزی شدی که من بهش می‌گم آدم. چیزی که می‌شه نگاهش کرد و ازش نترسید. من از آدما نمی‌ترسم ولی از تو می‌ترسم با اون…شلنگ. ولی الان نمی‌ترسم چون درش اوردی. الان حالم خیلی خوبه. الان نگرانت نیستم. حالا پارک رو پیدا کردی؟ روی نقشه نگاه کن. قسمتای سبز رو دقت کن. اونا رو بهشون می‌گن پارک، فضای سبز. البته همه‌ش رو نمی‌تونی استفاده کنی. من یه بار یه قسمت سبز پیدا کردم ولی وقتی زوم کردم فهمیم پارک نیست و باغچه‌ی یه سفارتی هست که خب نمی‌تونم برم توش. بعضی از سبز‌ها هم اصلا پارک نیستن. مثلا سمت نارمک یه سری چیز سبز هست که میدونن بیشتر تا پارک. می‌تونی بری توش ها، مثل اون سفارته نیست که کسی جلوتو بگیره، ولی حرفم اینه که اونقدر کیف نداره دیگه. بیشتر یه میدونه. همین. یه میدون. که بودن توش خیلی حس خاصی نداره. پس چی شد، اول یه پارک انتخاب می‌کنی. حواست رو جمع می‌کنی سفارت یا جایی که نمی‌تونی بری توش نباشه، میدونم نباشه، البته اگه خیلی بدشانس باشی ممکنه تورت بخوره به یه سبزیِ الکی. مثل آبیِ الکی که اونم توی نقشه‌ها هست. جاهای الکی‌ای که هیچی نیستن. تو نقشه زده سبز‌ها ولی وقتی می‌رسی بهش می‌بینی هیچی نیست، یه تیکه آسفالت معمولی که آفتاب افتاده روش. بعد باید تمام راه رو برگردی. یا اگه شانس داشته باشی سبزی دیگه‌ای اون اطراف باشه که خودت رو باهاش سرگرم کنی. ولی حرفم اینه که اون جا چیز خاصی برای پیدا کردن نیست. نه نگرد. ذره‌بین برندار. فکر نکن که اگه با ذره‌بین نگاه کنی چمن یا اینطور چیزا می‌بینی. نه اون سبزیِ توی نقشه فقط اشتباه کسیه که نقشه رو درست می‌کرده. مثلا پیتر از شرکت گوگل داشته با همکارش هلنا که اونم توی همون اتاق کار می‌کنه لاس می‌زده و جو گیر شده و دستش خورده روی قلم سبز و یه تیکه سبزی گذاشته توی یه قسمت مخصوص از تهران. نه نمی‌تونی مامورهای شهرداری رو هم مجبور کنی اونجا فضای سبز کار کنن. شاید اونجا وسط خیابون باشه. یا توی خونه‌ی کسی باشه. نمی‌تونی دیگه. نشدنیه. پولم بدی نمی‌شه، ملیاردر هم باشی نمی‌تونی وسط اتوبان همت یه باغچه کوچول موچول واسه خودت داشته باشی. پس بیخیال شو و نذار این فکرا و ایده‌ها و خیال‌پردازی‌های خام‌ات به چنین جاهای بالایی برسن که حتا ذهن رئیس جمهور آمریکا هم نرسیده. خب. حالا که عینکت رو در اوردی بهتره که اینجا رو نگاه کنی. چی می‌بینی؟ بله ظرف غذا. چی توشه؟ آفرین هیچی. هیچی اینجا نیست. نمی‌دونم، من که گشنمه، فرزان تو چی؟ فرزان می‌گه من هم گشنمه. غیر از من و فرزان و تو کسی اینجا هست؟ هست؟ نیست دیگه. می‌بینی که ما گشنه‌ایم. ینی اگه این بشقاب رو ما خورده بودیم که ما گشنه نمی‌بودیم نه؟ مگر این که این تو غذای کمی می‌بود. ولی نیست. خب؟ پس ما غذای تورو نخوردیم. درواقع این اصلا غذای تو نیست. هست؟ کوچولوی حرومی. مي‌دونی که نیست. پس چرا خوردی؟ رئیس بهت نگفته بود؟ نگفته بود که نباید دست بزنی به چیزی که مال تو نیست!؟ حتما گفته بود. به من که گفته بود. فرزان به تو چی، به تو هم گفته بود؟ می‌بینی که فرزان داره سر ته می‌ده که ینی آره، به منم گفته بود. رئیس اینو به همه می‌گفت. هر کسی که وارد اتاقش می‌شد و می‌خواست براش کار کنه. هر کسی که آیین‌نامه رو خونده بود. ولی ببین چیکار کردی. ببین اینجا نشستی و داری برای خودت چیکار می‌کنی. دنبال پارک می‌گردی. می خوای بدویی. می‌خوای بدویی که این چربی‌ها رو آب کنی، که بتونی کارمندبهتری باشی. بتونی نقشه‌ها رو درستی‌آزمایی کنی. اینه کلمه‌ش دیگه، همینی که روی اون تیکت روی لباست نوشتن برات. درستی‌آزما. تو می‌گی کجای نقشه‌ها درستن کجا نه. ولی الان نشستی اینجا و هیچ کاری نمی‌کنی. نمی‌ری تحقیق کنی. نمی‌ری. چرا؟ چون سنگین شدی. فرزان سنگین نشده؟! می‌بینی که شده! حتا ت به خودش نمی‌ده! دوساعت براش سخنرانی کردم تا اون عینک مسخره رو هم از روی چشاش برداشت! به نظر من برو فکر کن. برو به کسی فکر کن که دنبال پارک می‌گرده، ته دلش مي‌خواد کار کنه ولی کور خونده. چرا؟ چون اون همه ماکارونی‌ها رو خورده! همه‌ی همه‌شون رو! همه ته‌دیگا و همه‌ی روغنا رو بالاکشیده و حتما لبشو هم خوب لیسیده. انقد خوب که الان حتا نارنجی نمی‌بینم. فرزان تو می‌بینی؟! می‌بینی که فرزان هم نمی‌بینه. تو یه پلیدی! یه انسان پلید! یه انسان پلید که همه‌ی ماکارونی‌ها رو خورده!

 

پایان متن اول.

سه‌گانه دایی‌ها.

اتوبوس‌سواری در شهر

همینطوری‌الکی‌نویسی

رو ,یه ,تو ,هم ,ولی ,اون ,رو هم ,می‌بینی که ,گفته بود ,ولی وقتی ,که اونم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها