بعضی شبها حال غریبی دارند. یکتا خواهند بود و یکتا در ذهن ثبت خواهند شد. اگر بخواهی حسات را نامگذاری کنی، قطعا شکستخواهی خورد. اما در ذهنات میتوانی تشخیصاش دهی. مثلا آن شبی که در اتوبوس بودی و با آهنگ شبهای سفید رقصیدی یا شبی که جایی برای هیچ سخنی نداشت الا نگاه و الان نگاه. مگر ميتوانی بگویی که چه چیزی بود که آن شب را آن شب کرد و این شب را این شب؟! هیچ. اما بعدها که نگاه کنی، همین حالا که نگاه کنی میبینیاش که چطور میدرخشد. چطور حرف میزند و برای خودش جولان میدهد، در شیارهای ذهن. تا بچسبد و یگانگیاش را به رخ بکشد. مینشینی و شیرهاش را میمکی. مثل شکلاتی تلخ در دهان، که کمکم میخوری تا بیشتر بچشیش. بیشتر در دهانت بگردد و شب را بیشتر نوش کنی. هرکدام از این شبها رنگ بهخصوص خودشان را دارند. بو و صدای خود را دارند. موسیقیهم. فضای خودشان را ميسازند. همه چیز در این شبها، سر جای خودش است. البته نه همه چیز. شاید یکی دو چیز بودند که باید جای دیگری میبودند، اما حس میکنم که لحظهها مثل ماهی میلغزند و اعمال نیز هم. لیوان سر جای خودش میرود، چربیها بهتر پاک میشوند، نورها بهتر کمانه میکنند و شافلها رقصکنانهتر چنین میانه میدان جفتوجور میشوند.
رقیق، مثل قاشقی گلاب که در آبی خنک حل میشود. مثل نگاه کردن به واقعیت، از پشت یک کاغذ پوستی. مثل عکسی پولاروید.
مثل ,شب ,جای ,دارند ,شبی ,خودش ,شب را ,جای خودش ,خودشان را ,سر جای ,شبی که
درباره این سایت